|
دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, :: 14:58 :: نويسنده : sheida
شاید این اخرین باره .... که این احساسه زیبا هست
منو حالا نوازش کن .... همین حالا که تب کردم
اگه لمسم کنی شاید .... به دنیای تو برگردم
هنورم میشه عاشق بود .... تو باشی کاره سختی نیست
بدون مرز با من باش .... اگرچه دیگه وقتی نیست
نبینم این دمه اخر .... تو چشمات غصه میشینه
همه اشکاتو میبوسم ....میدونم قسمتم اینه
تو از چشمای من خوندی....که از این زندگی خسته ام
کنارت اونقدر ارومم....که از مرگ هم نمیترسم
تنم سرده ولی انگار....تو دستای تو اتیشه
خودت پلکامو میبندی....و این قصه تموم میشه
هنوزم میشه عاشق بود....توباشی کاره سختی نیست
بدون مرز با من باش....اگرچه دیگه وقتی نیست
نبینم این دم اخر....تو چشمات غصه میشینه
همه اشکتو میبوسم....میدونم قسمتم اینه ![]()
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 12:35 :: نويسنده : sheida
![]()
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 12:33 :: نويسنده : sheida
![]()
![]()
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده : sheida
کوه چون سنگ بود تنها شد یا چون تنها بود سنگ شد ! من که نه سنگ بودم نه کوه ، من چرا تنها شدم ؟ ![]()
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 9:9 :: نويسنده : sheida
عشق یعنی خاطرات بی غبار / دفتری از شعر و از عطر بهار رفتی و خدا پشت و پناهت به سلامت / بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست . . .
![]()
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 9:4 :: نويسنده : sheida
وسعت درد فقط سهم من است ، باز هم قسمت غم ها شده ام ، دگر آیینه ز من با خبر است ، که اسیر شب یلدا شده ام ، من که بی تاب شقایق بودم ، همدم سردی یخ ها شده ام ، کاش چشمان مرا خاک کنید ، تا نبینم که چه تنها شده ام ![]()
دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, :: 13:55 :: نويسنده : sheida
شنيدم گفتي ازما بهتروني... نميخواي پيش اين تنها بموني ... شنيدم عاشقاي خاص داري ... تو قلبت كوهي از احساس داري... شنيدم سادگيم آزار داره... تمومه بوسه هام هم خار داره ... شنيدم گفتي از ما سير بودي .. شنيدم با دلت درگير بودي .. باشه هر چي تو ميخواي آخره كار ... برو دست از سره بي چاره بردار ... برو جايي كه دلهاشون طلا نيست .. خيانت از محبتها جدا نيست .. شنيدي ساليان ساله تنهام... تو اين دنيا فقط عشق تو ميخوام... شنيدي چشمهام خيسن هميشه .. كنار پلك ، لبريزن هميشه ... شنيدي با دل تنها چي كردي ... دلو با اين غما بي چاره كردي ... خجالت مي كشي ..، چشماتو واكن ... به اين تنها ، به اين خسته نگاااا كن ...
![]()
دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, :: 12:37 :: نويسنده : sheida
زندگی حکایت مرد یخ فروشی است که از او پرسیدند: فروختی؟ گفت: نخریدند ، تمام شد! ![]()
![]() |